داستان کوتاه "مادر" - قسمت اول

به نام خدا
کوچک تر که بودم، مادرم برایم قصه هایی می گفت از روزهایی که انگار هزار سال با من فاصله داشتند. مردمی که شاد بودند، همسایگی هایی که به پیوند های خونی و برادری طعنه می زد و آبادی که در حوالی مان سرک می کشید. داستان هایش همیشه نیمه کاره می ماند چون به خواب می رفتم و پایانی در کار نبود. برای من همیشه رنگی بود و زیبا اما صبح ها، روسری مادرم خیس بود و چشمانش سرخ. خنده هایش محو می شد. حدس می زدم اخر قصه هایی که برایم تعریف می کند اتفاقی می افتد که خوابش را برهم می زند. چند بار تلاش کردم رد این رویا های شیرین را تا پایان داستان بگیرم اما چشمانم امان نمی دادند. یک شب مصرانه تلاش کردم تا خوابم نبرد. که نوازش موهایم را حس نکنم. داستان با همان دوستی ها و زیبایی ها شروع شد، از رنگی ترین صحنه هایی می گفت که تمام تصوراتم راجع بهشان سیاه و سفید بود. یکباره ایستاد. نفسس را حبس کرد و سپس آهی کشید. انگار از اشتباهی ترسیده باشد. لحنش انگار ترسیده بود. "آمدند و گفتند دنیایتان را زیبا می کنیم. فردایتان را از هر نگرانی پاک می کنیم. فریاد می کشیدند که آزادیم اما بعد همه مان را به سکوت فراخواندند" اولین بار فهمیدم مادر ها هم گاهی ابر می شوند و میبارند. مادرم بارید. ادامه داد. "همه مردم حرف هاشان را باور کردند. آخر آن روزها که کسی دروغ نمی گفت. حرفشان را باور کردیم. چهره های درهم رفته را دیدیم و فکر کردیم ناجیان خواب های نیمه تماممانند. روزی که رویاهامان را فروختیم، جشن گرفتیم و منتظر ماندیم. گفتند خاکمان را عراق شخم می زند. چه جوانانی را قربانی کردیم تا آتش خشم خدای مان فرو نشیند." مادرم میبارید. دانشگاه، چه کلمه ای بود و چه نوایی داشت که هربار تکرارش می کرد انگار از تیرگی مدام حرف می زند. این کوی چه بود. خوابگاه چه مکانی بود نمی دانم اما آن شب مادرم صبر کرد. انگار این داستان تکه ای گمشده دارد. کوچکتر که بودم نمی فهمیدم. الان هم نمی دانم دانشگاه و خوابگاه چه ربطی به چشمان سرخ مادرم داشتند. من حتی نمی دانم معنی محاکمه چیست که بدون محاکمه را درک کنم. آدمی گنگ و عجیب بود مادرم. حال که کمی بزرگتر شده ام می خواهم بفهمم رای چیست. امام جماعت مدرسه مان می گوید امام حسین آزاده مرد. می گوید آدم های خوب یکدیگر را دوست دارند. مثل شروع قصه های مادرم. می خواهم بدانم آزاده کیست. چرا آدمها دیگر حس خوبی به هم ندارند. نام من کوشا
موضوع انشا: چند قصه که از کودکی به یاد دارید.