دوختن سکوت

علیرضا عابدی زاده علیرضا عابدی زاده علیرضا عابدی زاده · 1404/2/28 16:20 · خواندن 1 دقیقه

آسمان مثل یک نامه‌ی قدیمی پاره شد و باران، حروف بی‌صدا را به گلویم ریخت. پایین‌تر از فریاد، جایی که سایه‌هایم به دیوار می‌چسبند، او ایستاده بود با چشمانی که ستاره‌ها را قورت داده بودند. دستانش را بلند کرد—نه برای بوسیدن، که برای شکستن قفسی از استخوان و پرنده.

خندید. صدایش شیشه‌رگ‌های شب را برید. خونِ مهتاب روی گونه‌هایش خشک شد و من... من هنوز دارم نفس‌هایی را می‌شمارم که به نخ‌های عنکبوت آویزانند.

پایان قصه اینجا نوشته نشده؛ زیر پوست دریا، جایی که ماهی‌ها خاطرات مردگان را می‌جوند، قلبم را پیدا کردم—یک گیلاس ترک‌خورده پر از زمزمه‌های تو. هر ضربان، یک دانه از آن را به شن‌ها می‌ریزد و امواج، زبانِ گمشده‌ی عشق را تکه‌تکه می‌کنند.

تو می‌دانی؟ مرگ تنها پروانه‌ای نیست که بال می‌زند. گاهی یک خاطره است که از آینه می‌افتد و هزاران ترک را با نام تو پر می‌کند...