قفس تنهایی

علیرضا عابدی زاده علیرضا عابدی زاده علیرضا عابدی زاده · 1404/2/21 16:30 · خواندن 1 دقیقه

در سکوتِ سنگینِ شب، تنهایی همچون شبحی مهربان و بی‌امان بر شانه‌هایت می‌نشیند، گویی ستارگان آسمان، نامه‌های ناخوانده‌ای هستند که به دست باد سپرده‌ای و هرگز پاسخ‌شان نخواهی یافت. دلِ گرفته‌ات، قفسی از خاطره‌های پراکنده است که پرندگانش یک به یک پرواز کرده‌اند، تنها زمزمه‌ی بال‌هایشان در گوشت می‌ماند و بوی غربتِ پرواز. سایه‌های اتاق، با تو می‌رقصند، اما پایبند نوری هستند که مدت‌هاست خاموش شده. حتی زمان هم اینجا کندتر می‌دود، گویی شن‌های ساعتِ شنی، در انتظارِ اشکی یخ زده‌اند تا حرکت کنند. تنهایی، دریایی‌است بی‌کرانه که موج‌هایش نه از آب، که از سکوت ساخته شده و تو قایقی هستی بی‌پارو، سرگردان میان آوازهای ناتمامِ دل... و اینگونه‌است که دلگیریت، مانند مهِ صبحگاهی، همه‌چیز را در بر می‌گیرد، اما هرگز نمی‌داند چرا خورشیدِ امید، حتی وقتی میتابد، سرد است.